• دیروز با فر ساعد دستم سوخت... امروز انگشتم با ماهیتابه سوخت و همینطوری ادامه بدم از دست چپم چیزی نمیمونه و از این تابلو احتیاطها که برای گروه سنی ۳ تا پنج سال هست که اجاق گاز جیزه! مراقب باشین... باید بزنم به دیوار برای خودم!
• من از طیف رنگی طوسی و خاکستری نه خیلی خوشم میومد نه خیلی بدم میومد...کلا اینطوری نیستم که گیر بدم به یکی دو رنگ ... هر کدوم یه جوری خوشگلن حالا از بچگی ترها آبی و بنفش جالب توجه تر بودن برام اما بعدا دیگه ادم قفلی نبودم ... اما این دو سه سال اخیر هی طوسی خاکستری میخوره به پستم یا میخورم به پستش:)
امروز یه ساعت طوسی شایدم خاکستری هدیه گرفتم ... خواهرم گرفته بود...
• به مامان میگم بابای حسنا دهن من رو سرویس کرد... هیجده تا ویس فرستاده که بنظرش برای خرید لوازم هنریش از اینترنت خرید نکنیم و حضوری من و سوپروایزر و خودش بریم بگیریم!و توی هیجده تا ویس هی دلایل و نقطه نظراتش رو به تکرار و با جمله بندی پس و پیش هی میگه ...هی میگه هی میگه ... مامانم که قربونش برم صرفا یاد اوری میکنه که سنی نداره بچه و صبور باش و اون میخواد یکی ایدههاش رو بشنوه و فلان ...باشه اقا من میشنومش اما تو تنهایی غرهامو میزنم از تکرار و تکرار جملههاش ...! من از اون مادربزرگ عبوسها میشم که با عصا میکوبم روی شونهی نوههام میگم صاف بشین بچه :دی 😂😂🤣
• مهسا کوش؟الی ادرس وب جدیدت رو کاش باز برام بذاری اینجا..سیمیای قشنگ هم نیست ...
• عمه اخری تولد عمه یکی مونده به اخری رو استوری کرده ... یه درصد اگه سین کنم استوریهاتون رو جمیعا:))) فدای تار تار سیبیلای بابام که تولدشه:) به ما چه ؟!
• فردا دانشگاه... هشت صبح چرا؟!چرا؟!چرا؟!کل دبیرستان به خودم میگفتم اون روزی که برم دانشگاه عمرا یه کلاس هشت صبح بردارم! منتها از اونجاییکه ما انتخاب واحد نمیکنیم و واحدا مارو انتخاب میکنن تقریبا هر ترم یه روز هشت صبحش خورده به پستمون...یه وقتایی هم بیشتر! ایشالا که بیدار شم فردا...فقط کافیه چشمام باز بشه از همون جا... در میان بالش و پتو بریم کلاس...!
• میخونمتون ... مثلا اینطوری که: مریمیدستور پختت جذاب بود :)) فقط خونهی ما خیلی به مرحلهی عکاسی نمیرسیم از تولید به مصرف خیلی روند سریعی اتفاق میوفته خلاصه که دمت گرم بسیار :) یا ماهی قرمز و اهنگ داریوش قشنگش... یا اینکه از اندرونیات دایی تقاضای یه دونه دایی علی داریم و از دور میگیم که دایی برای خواهرزاده ات عبور رو پلی نکن لطفا ... خب به درک علی عبد المالکی رو پلی کن:) تا اندراحوالات عزیزه و یادداشتهای رمز دار فائزه و تعادل میون میزان اهن پرستی و ویدیو یک دقیقه که به مرتضی علی بدخواهات رو فلان میکنم خنیاگر:)) و اخرین نوشتههای به روز نشدهی سایر دوستان... میخوانیمتان چندباره و بسیار :) کمیچراغ خاموش ...
حتی اگر نباشی میآفرینمت...
عشق جاودانه پارت 3هزار جهد بکردم که یار من باشی ! واقعا؟! نه واقعا؟! بابا دیگه اگه خیلی پر تلاش و مُسِر (اگه از اصرار میاد که با صاد ئه لابد!) اره خلاصه اگه خیلی با تلاش و پشتکار و مُسر یا مُصر هستی ... نهصد و نود و نه بار تلاش کن...رسیدی به هزار ول کن برو ... برو .. برو ... باور کن رفتن همش هم تلخ نیست ... میشه قشنگ باشه !
اصلا فکر کنم بزرگ ترین هنر آدم!وقت شناس بودنشه!اینکه کِی وقتشه!وقت زدن این حرف ... این واکنش... وقتشه بمونی...وقتشه بری ... احتمالا من تا اواخر عمرم این هنر رو نمیدارم!من فقط میدونم کِی وقتشه که آدم رو به روم رو بخندونم! که البته اونم وقت خاصی نداره .. انقدر دل مشغلهها و تشویش اپیدمیو همه گیره که هر لحظه وقتشه یه لبخند کوچولو بیاری به لب مخاطبت ... خلاصه که در کل ... اگه وقتش رو میدونین ... خوش به حالتون....:)
تو شعری تو رو حتی عای میشه زد زیر آواز ! ادامهی اهنگ عنوان مطلبه...
من یه مقصدم ولی همیشه اشتباه!رفته بالای منبر کلی حرف از عزت نفس، ارزشتنهایی، همنشین مناسب، یار ، عشق و کلا چیزایی که توی این مراعات و نظیر میاد صحبت میکنه. عین یه شاگردی که خوب خوب درسهاش رو یاد گرفته هر آنچه که دیده و شنیده و یاد گرفته از کتابا دکترا رواشناسا با سوادا بَلَدا رو میگه بهم و لابد توقع داره منم مثل خودش عین یه شاگرد خوب بشنومش و مو به مو تکرارش کنم !
از رها کردن میگه ! یه نگاه میندازم به دور تا دور اتاق و سبد گلای خشک شده! میگم بهش فکر نمیکنی؟میگه چرا...گاهی .. اونم یه تجربهای بود بالاخره نمیشه حذفش کرد.. میگم به دوباره بودن فکر نمیکنی؟میگه نه ... گند خورد بهش رفت دیگه ... میگم رفت پی کارش؟میگه آره... یه اشاره میزنم به سبد گلهای خشک شده و میگم پس دست گلای خشک شدش هم بفرست بره پی کارش ... چیه آینهی دق نگه داشتیشون و میگه اینا رو دوست دارم و اینا ربطی به اون نداره و باز آسمون ریسمون میبافه از حرفای کتابا دکترا روانشناسا بلدا با سوادایی که دیده و شنیده و یاد گرفته و با خودم میگم ... شبیه ضبط صوت شدی ... هی کلیشه و تکرار و کلمههای نمادی ... هی یه نگاه عاقل اندر سفیه داره بهم و با خودم فکر میکنم چرا یه سریا با دو تا کتاب و پادکست و دورهی روانشناسی فکر میکنن علامهی دهرن...
میام خونه ... کلید میندازم در رو باز کنم نگاهم میوفته به جا کلیدیم!میگم چرا این خروس جاگیر جاسوئیچی منه و به خودم جواب میدم چون یادم بمونه که به هرکسی نمیشه اعتماد کرد و به یه نفری که گند زده اگه فرصت دوباره بدی و گند بزنه ... درواقع این تویی که گند زدی با اون فرصت دوباره دادنت ! این خروسم یادگاری از یه آدم اشتباهه ... که مسوولیت نداشت ! باز به خودم میگم دو ساعت پیش خوب نسخه میپیچیدی برای ملت پس خودت چرا آینه دق نگه داشتی برای خودت! و باز با خودم حرف میزنم که آینهی دق نیست آلارم یادآوره ...و باز خودمم میدونم پرت و پلا میبافم به خودم قول میدم رفتم بالا خروس و بندازم اون ته مهها و دیگه مدام جلوی چشمم نباشه ... و میخوام در رو باز کنم که پسر همسایه زحمتش رو میکشه.
یک: آموزش مجازی و کلاسهای آنلاین رو میپسندم! اصلا خوب شد مجازی شد دانشگاه.. البته که منکر جو کلاس نمیشم ... اون فضا و بازدهیای که داره حضوری رو هم خیلی زیاد میپسندم ولی اینطوریم خوبه دیگه ... اصلا به اینکه دیگه توی مترو لهیده و فشرده نمیشم فکر که میکنم پوستم یکی دو درجه روشن تر میشه :) خلاصه که فقط بهتره اگه اینترنت و بستر آموزش مجازیشون رو بتقویتن ... :/ خیلی خیلی بهتره اگه یه کاری کنن!
عالم بی عمل به چه ماند؟به عسل بی زنبوربه ما گفته بودن ... دل و زبونتون یکی باشه ... به ما گفته بودن پشت سر یکی حرف زدن بده! اینکه جلوش خوب باشی... زنگ زد جوابش رو با جانم عزیزم بدی و قطع کرد زل بزنی به گوشی موبایل و بگی تو روحت خروس بی محل ! بده ..زشته... گفته بودن خوشگلی دیدین تعریف کنین ... بگین به آدما خوبن ... خوشگلن ... توانان ... یکی خطش خوب بود بگین ... یکی شنوای خوبی بود بگین ... یکی حالت موهاش خوشگل بود بگین ... یکی مهربون بود بگین ... عصبانی هم بود بگین:)... خوشحال بودین بگین ... دلهره داشتین بگین ... منتظر ترجمهی احوالتون از طرف دیگران نباشین ...بگین تا متوجه شن....
یو دنت نو می دنت اور تینک تینک یو نو می:/حتی اگر نباشی میآفرینمت...
چه خبر از جهانگیری؟؟؟تعداد صفحات : 1